رمل هاي شهيد





جاده بازاست تا شهادت هست، کفشهاي من و تو وامانده ست
بندها را ببند!راه بيفت! جاده چندي ست بي صدا مانده ست
بوي «اي کاش» مي دهد دهنت، گريه تنهاترين بهانه ي توست
هي دريغ و دريغ، حسرت تيغ، تيغ در اين دريغ ها مانده ست
سايه هاي فريب آه و دريغ، هي به دنبال کفش مي آيند
تا نگيرد مسير، پايت را، تا نگويي به سر چرا مانده ست
ظلمت چشم هايت مي گويد،هيچ فانوس بخت روشن نيست
چشم اميد بسته اي به کجا؟ روشن رد پا تو را مانده ست
رمل هاي شهيد مي ريزند، نور خود را به پاي رفتن تو
تا بجنبي به خويش پا رفته ست، سوي آن جا که رد پا مانده ست
رمل هاي شهيد بيدارند، مي شمارند وقت شن ها را
تا بيايد کسي شهادت را، تا بيايد کسي که جا مانده ست
منبع:ماهنامه فرهنگي ،اجتماعي ،سياسي فکه(ش 72)